دلم می خواهد که بنویسد٫اما زبانم نمی گذارد٫یا بهتر است که بگویم دل و
زبان حرفشان یکی است.ولی زبان کمرو است٫اما این دل و عقل اند که با
هم در جنگ و جدال هستند٫دل می گوید آری و عقل جواب سردی می دهد
و می گوید.نه!ولی دل٫دل است.اما این عقل است که صاحب دل است ٫
دل است که عاشق می شود٫عقل که تصمیم می گیرد.دل می گوید اجازه
ما نیز دست عقل است٫با اجازهٴ عقل٫آری٫روزگار و سرنوشت می گویند
مبارک است.عقل می گوید چه چیز مبارک است؟سرنوشت می
گوید:مردانگی تورا!عقل می گوید:اگر من مرد بودم به خواستهٴ دل عمل
نمی کردم.