ستاره

علی و پریسا
منوي اصلي
صفحه اصلي
پروفايل مدير
عناوين وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پست الكترونيكي

درباره وبلاگ
به وبلاگ ما خوش آمدید ................................... نظر یادتون نره عزیزان
آرشيو
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
نويسندگان
علی و پریسا
کد هاي جاوا

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 413
بازدید کل : 9908
تعداد مطالب : 87
تعداد نظرات : 181
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


  <-PostCategory-> 

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »


+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:23 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

بسلامتی اون پسری که
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت

20 سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت

30 سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!

باباش گفت چرا گریه میکنی..؟


گفت: آخه اون وقتا دستت نمی لرزید...!

 


+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:20 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر
لبخندی زد و گفت ممنونم.
تا اینکه یه روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود...نیاز فوری به قلب داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش می گفت: می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی...ولی این بود اون حرفات؟...حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم...آرام گریست و دیگر هیچ چیز نفهمید...
چشمانش را باز کرد،دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید،پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید...در ضمن این نامه برای شماست!..
دختر نامه رو برداشت،اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد،بازش کرد ودرون آن چنین نوشته شده بود: سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)
دختر نمی تونست باور کنه...اون این کارو کرده بود...اون قلبشو به دختر داده بود...
آرام آرام اسم پسر رو صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد...و به خودش گفت چرا حرفشو باور نکرد


+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:58 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

دلقک

یك دكتر روانشناسی بود كه هر كس مشكلات روحی و روانی داشت به مطب

 ایشان مراجعه می كرد و ایشان با تبحر خاصی بیماران را مداوا می كرد و

آوازه اش در همه شهر پیچیده بود.


یك روز یك بیماری به مطب این دكتر آمد كه از نظر روحی به شدت دچار

مشكل بود. دكتر بعد از كمی صحبت به ایشان گفت در همین خیابانی كه

 مطب من هست، یك تئاتری موجود هست كه یك دلقك برنامه های شاد و

خیلی جالبی اجرا می كند. معمولا بیمارانی كه به من مراجعه می كنند و

مشكل روحی شدیدی دارند را به آنجا ارجاع می دهم و توصیه می كنم به

دیدن برنامه های آن دلقك بروند و همیشه هم این توصیه كارگشا بوده و تاثیر

بسیار خوبی روی بیماران من دارد. شما هم لطف كنید به دیدن تئاتر مذكور

رفته و از برنامه های شاد آن دلقك استفاده كرده تا مشكلات روحی تان حل

شود.


بیمار در جواب گفت: آقای دكتر من همان دلقكی هستم كه در آن تئاتر برنامه

 اجرا می كنم.

همیشه هستند آدم هایی كه در ظاهر شاد و خوشحال به نظر می رسند و

گویا هیچ مشكلی در زندگی ندارند، غافل از اینكه دارای مشكلات فراوانی

هستند اما نه تنها اجازه نمی دهند دیگران به آن مشكلات واقف شوند، بلكه

با رفتارشان باعث از بین رفتن ناراحتی و مشكلات دیگران نیز می شوند.


 

 


+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:57 توسط علی و پریسا |
ساعت ویژه...  <-PostCategory-> 

 

 

 

 

مردی ديروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را ديد كه در انتظار او بود.سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم ؟

 

بله حتماً.چه سئوالي؟

- بابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول مي گيريد؟

مرد با ناراحتي پاسخ داد: اين به تو ارتباطي ندارد. چرا چنين سئوالي ميكني؟

- فقط ميخواهم بدانم.

- اگر بايد بداني ‚ بسيار خوب مي گويم : 20 دلار

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید..



ادامه مطلب

+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:56 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

پسر عاشق

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیازداشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه     نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .                                                     

 

دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است


 



+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:51 توسط علی و پریسا |
قلب...  <-PostCategory-> 

 

 

 

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

 

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

 

 

 

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید



ادامه مطلب

+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:46 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم


+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:42 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.


+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:40 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

 

پسرا و دخترا چه جوری از دستگاه عابر بانك پول میگیرن ؟ 

 

پسرها :

۱ - با ماشین میرن سراغ بانك، پارك میكنن، میرن دم دستگاه عابر بانك
۲-  كارت رو داخل دستگاه میذارن
۳-  كد رمز رو میزنن و مبلغ درخواستی رو وارد میكنن
۴-  پول و كارت رو میگیرن و میرن


بقیه را در ادامه مطلب بخوانید...



ادامه مطلب

+ نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:29 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

بهترین راه شناختن خدا.عشق ورزیدن به چیزهای بسیار"ونسان ون گوگ"

سعادت مثل هر فضیلتی از دوچیز بوجود می آید.صرفه جویی وکوشش"ولتر"

عشق آتشی می افروزد که بیزاری نمی توانندآن را خاموش کند"الادیلر ویلکاکس"

وقتی آنچه داریم می بخشیم.آنچه را نیازمندآنیم دریافت خواهیم کرد."واگلاس.م.لاوسن"

هرکه قابلیت دریافت زیبایی را داشته باشد.هرگزببر نخواهدشد."فرانس کافکا"

اگرتورا دشمنی باشد دلتنگ مشو که هرکه رادشمن نباشد بی قدر باشد"قابوسنامه"

وقتی در دیگران خوبی بجویید.بهترینهارادرخودتان خواهید یافت"مارتین والش"

تنها گنجی که جستجو کردن آن به زحمتش می ارزد(  هدف)ست."لدنی استیولنس"

آنان که پیروز می شوند همان هایی هستند که از مشورت دوستان بهره می برند."شکسپیر"


+ نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:27 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

دلم می خواهد که بنویسد٫اما زبانم نمی گذارد٫یا بهتر است که بگویم دل و

 

زبان حرفشان یکی است.ولی زبان کمرو است٫اما این دل و عقل اند که با

هم در جنگ و جدال هستند٫دل می گوید آری و عقل جواب سردی می دهد

 و می گوید.نه!ولی دل٫دل است.اما این عقل است که صاحب  دل است ٫

دل است که عاشق می شود٫عقل که تصمیم می گیرد.دل می گوید اجازه

ما نیز دست عقل است٫با اجازهٴ عقل٫آری٫روزگار و سرنوشت می گویند

مبارک است.عقل می گوید چه چیز مبارک است؟سرنوشت می

گوید:مردانگی تورا!عقل می گوید:اگر من مرد بودم به خواستهٴ دل عمل

نمی کردم.


+ نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:23 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

روزي دروغ به حقيقت گفت: مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا كنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد. آن دو با هم به كنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد . دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت . از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود


+ نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:49 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

خدایا!

 

به پدر و مادران ما کنکوری ها صبری عظیم عنایت بفرما

شر<کلاسهای تا پای کنکور>را از ما دور بگردان

کیسه پول کنکوری ها را بزرگتر و جیب دبیران کنکور را کوچکتر بگردان

عقربه های ثانیه شمار را نابود بفرما

خیالاتی ها را بی خیال بگردان

کنکوری های نا امید را امیدوار بگردان

هرچه زودتر رویاهایمان را زمینی بگردان

ما را در برابر بیماری آلزایمر محافظت بفرما

متخلفان و سوداگران کنکور را علیل و ذلیل بگردان

کامپیوتر های سازمان سنجش را از هر حطایی مبرا گردان

سازمان سنجش را در تکذیب شایعات توانا تر بگردان

هر چه زودتر ما کنکوری هارا به زندگی طبیعی و  واقعی بازگردان

خدایا!


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:34 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

 دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی

جزانتظار آمدنت

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:30 توسط علی و پریسا |
زمزمه های دلتنگی ...  <-PostCategory-> 

 

اسیرم در قلب مهربانت برای همیشه و تا ابد .

 

یک کلام ، تا ابد از ته دل دوستت دارم عزیزم.

 

مرا تنها نگذار ، با من باش و با یکدلی و یکرنگی دوستم داشته باش

 

بقیه را در ادمه مطلب بخوانید



ادامه مطلب

+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:16 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

يه روز بهم گفت: «مي‌خوام باهات دوست باشم؛ آخه مي‌دوني؟

 

من اينجا. خيلي تنهام». بهش لبخند زدمو گفتم:

«آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام». يه روز ديگه بهم گفت:

«مي‌خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام».

يه روز ديگه گفت: «مي‌خوام برم يه جاي دور، جايي كه هيچ مزاحمي

نباشه.بعد كه همه چيز روبراه شد تو هم بيا. آخه مي‌دوني؟

من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم.

فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام». يه روز تو نامه‌ش نوشت:

«من اينجا يه دوست پيدا كردم. آخه مي‌دوني؟

من اينجا خيلي تنهام». براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم:

«آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام». 

يه روز يه نامه نوشت و توش نوشت:

«من قراره اينجا با اين دوستم

تا ابد زندگي كنم. آخه مي‌دوني؟

من اينجا خيلي تنهام». براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم:   

آره مي‌دونم. فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام».

حالا ديگه اون تنها نيست و من از اين بابت خيلي 

خوشحالم و چيزي که بيشتر خوشحالم مي کنه اينه

که نمي دونه من هنوز هم خيلي تنهام


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:12 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

 
اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم

 

اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم

اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی

اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی

اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم

اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم

اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی

اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی

میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال

 میشی برام باغبون میوه های تشنه وکال

میشی برام ماه شبای بی سحر

 میشی برام ستاره ی راه سفر

ولی بدون هرجا باشی یا نباشی مال منی

بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی

برای سعادت شبا شعرامو من داد می زنم

برای خوشبختی تو خدا رو فریاد می زنم


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:11 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم

 

ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم

ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو

ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو

تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم

وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم

عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم

ببخش که خیالمم از تو جدا نمی کنم

ببخش که نیمه های شب فاصله رو داد میزنم

ببخش که توی خوابمم اسمت و فریاد میزنم

ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده

ببخش منو که قلب من عاشق عشق تو شده


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:8 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

عشق يعني با تو خواندن از جنون
        عشق يعني سوختنها از درون
                  عشق يعني سوختن تا ساختن
                            عشق يعني عقل و دين را باختن
                                         عشق يعني دل تراشيدن ز گل
                                                    عشق يعني گم شدن در باغ دل
                                                           عشق يعني تو ملامت کن مرا
                                                    عشق يعني مي ستايم من تو را
                                         عشق يعني در پي تو در به در
                               عشق يعني يک بيابان درد سر
                     عشق يعني با تو آغاز سفر
           عشق يعني قلبي آماج خطر
عشق يعني تو بران از خود مرا
          عشق يعني باز مي خوانم تو را
                  عشق يعني بگذري از آبرو
                           عشق يعني کلبه هاي آرزو
                                   عشق يعني با تو گشتن هم کلام
                                             عشق يعني انتظار يک سلام
                                                     عشق يعني دستهايي رو به دوست
                                        عشق يعني مرگ در راهت نکوست
                               عشق يعني شاخه اي گل در سبد
                      عشق يعني دل سپردن تا ابد
           عشق يعني سروهاي سربلند..

     عشق يعني خارها هم گل کنند 
 عشق يعني تو بسوزاني مرا
             عشق يعني سايه بانم من تو را
                        عشق يعني بشکني قلب مرا
                               عشق يعني مي پرستم من تو را
                                      عشق يعني آن نخستين حرفها
                                                 عشق يعني در ميان برفها
                                                           عشق يعني ياد آن روز نخست


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:5 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

شاید فراموشت شدم

شاید دلت تنگه برام

شاید بیداری مثل من به فکراون خاطره ها

شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها

بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها

با هر قدم برداشتنت فاصله بینمون نشست

لحظه ای که بستی در رو شنیدی قلب من شکست

یادت میاد که من کی ام ؟

همون که می میره برات

همونی که دل نداره برگی بیفته سر رات

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور میشی؟

از من که می میرم برات

دارم حسودی می کنم به آیینه اتاق تو

کاش جای اون آیینه بودم هر روز تو رو می دیدمت

اگه که بالشت بودم هر لحظه می بوسیدمت


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:58 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 


امروز خورشید درخشان‌تر است

و آسمان آبی‌تر

نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد

و پرنده آواز  جدید می‌سراید

امروز بهاری دیگر است

در روز تولد مهربان‌ترین

در میلاد کسی که  چشمانم بی حضورش بارانی است

امروز را شادتر خواهم بود

و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد

جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد

تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود

ای مهربان‌ترین

روزهای زندگی هر روزت گوارا باد

روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو

کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو

درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم

بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم

میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم

از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم

من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون

چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون

به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم

هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم

تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم

اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم

کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش

بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش

با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک

بال فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک

عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک

فقط می خوان بهت بگن :.

تولدت مبارک

 

میلادت مبارک


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:53 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 
 

 

گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم
.
.
.

این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
.
.
.

مثل آتیش تو صحرا / یا که طوفان تو دریا
مثل ظلمت توی شب ها / جون به لب موندم و تنها


+ نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:48 توسط علی و پریسا |
  <-PostCategory-> 

 

مامانم از صبح رفت خونه ی خاله م،منم از خدا خواسته دوست دخترمو آوردم!
شب که مامانم اومد؛حس کردم یکمی باهام سرسنگینه!
بعدش دوست دخترم زنگ زد و گفت:
ببین ترو خدا شاکی نشیا!من یه چیزی خونه تون جا گذاشتم!
جا خوردم،گفتم :چــی؟؟! حتما مامانم همونو دیده تحویلم نمیگیره!
ولی قطع کرده بود!
رفتم با استرس همه جا رو گشتم...
روی تخت،زیر تخت،تو حموم،کفِ آشپزخونه،رو کاناپه ی هال،
یادم افتاد موقع نشون دادن عکسای کامپیوتر یه بارم .....
خلاصه اونجارم زیرو رو کردم چیزی نبود!
زنگ زدم بهش میگم: جونِ مادرت یکمی فکر کن ببین کجا گذاشتی،اصلا چی جا گذاشتی؟
صداشو لوس کرده میگه:یعنی تو نمیدونی؟
میگم:نه والا! بگو زود باش...
میگه : قلبـــــــــــــــــمو ..!
یعنی میخواستم خرخره شو بجوام!!
بعد که خیالم راحت شده رفتم به مامانم میگم:
چرا واسم قیافه گرفتی؟
میگه:این سوال داره مرد خرسِ گنده!!! توام شدی مثلِ بابات!
صبح تا شب نبودم یه زنگ نزدی حالمو بپرسی!!!


+ نوشته شده در دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:2 توسط علی و پریسا |
مطالب پيشين
» تست روانشناسی شخصیت...
» تست روانشناسی...
» نامه خدا به من ...
» نامه من به خدا...
» خوش آمدگویی...
» داستان قاتل و میوه فروش...
» ترول های بامزه...
» چت کردن دختر و پسر...
» روایتی از سوتی دادن آقایان...
» عشق خرکی...
» دوستت دارم...
» گفت و گوی عاشقانه با خدا...
» نوازنده پیانو...
» داستان غمگین...
» عشق ابدی...
» مادر...
» عشق پنهان...
» عروسک...
» لطفه ها...
» نامه سرگشاده جودی آبت به بابا لنگ دراز





پيوندها


حرف هایی برای نگفتن يه كلبه واسه دختر خانما باران تنهایی کوشا چت عاشقانه غزل چت زاغمرز فردا دانلود GAME ABAD ردیاب جی پی اس ماشین ارم زوتی z300 جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستاره و آدرس ali.parisa.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

پيوندهاي روزانه

حرف هایی برای نگفتن
پالت( نقاشی های فوق العاده)
باران تنهایی
مرد همیشه آبی
smsjojo
عاشقانه
وبلاگ رپ مبین
وبلاگ عاشقانه
زاغمرز
♠GAME ABAD♠
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

طراح قالب

Power By:LoxBlog.Com & NazTarin.Com